از نو شکفت نرگس چشم انتظاری ام..
فرقی نمیکند امروز چند شنبه باشد
شنبه باشد... دوشنبه باشد... جمعه باشد
هر روز...
بی تو...
سخت نفس میکشم
آقای ندیدهام...
من از دنیا گله مندم که در عصری هستم که تنهایی هایم را به
حراج گذاشته ام و بهای سنگین زندگی را با روحم می پردازم
میان این همه نامه الکترونیکی که برایت می نویسم
دلم برای طعم یک سطر دست خط واقعی تنگ شده است
و همیشه با خودم می گویم
نکند همه این ها را بخوانند جز تویی که مخاطبم هستی
خسته ام...
دلم یک شهر تنهایی می خواهد با یک عالمه «تو» و تمام گوشه کنارهای وجودت...
برای نوشتن از تو خیالت هم کافیست
خیال چشمانت
خیال وجودت
خیال لبخندت
خیال دستانت
می بینی چه زندگی خیال انگیزی برایم ساخته ای...
من اما دلتنگم و دلتنگ که باشی از پرستوها هم یک دنده تر می
شوی برای کوچ
وقتی تویی که باید، نیستی.... هیچ کس نیست
می دانی
همه چیز با تو شروع شد اما هیچ چیز بدون تو تمام نمی شود حتی همین دلتنگی های من...
آنقدر دلتنگم که برایم فرقی ندارد امروز چندم است...
وقتی تو نیستی فرقی نمی کند شنبه است یا سه شنبه...
تمام روزها جمعه است و زندگی تعطیل...
از دل نوشته های دوستان