خداحافظ امام ماه من

سید و آقای من
اون وقتی که جلوی عظمت الهه عشق زانو می‌زنم، دست‌هام رو به وسعت آسمونی که توش جا می‌گیره باز باز می‌کنم، گردنم رو جلوش خم می‌کنم، وقتی به وجود خودم نگاه می‌کنم، خالی خالی خالی‌ام .تنها همون یه بغل آسمون تو دستامه که زانوهامو سست نمی‌کنه برای افتادن، وقتی سوز این فقر پهنای صورتم رو خیس می‌کنه اونوقته که تو درونم، جایی توی قلبم چیزی رو احساس می‌کنم که آبی‌تر از اون آسمون با عظمته، مهر شما، دوستی شما، چشیدن طعم حلاوت اسم شما! اونوقته که قلبم جون می‌گیره، به تپش می‌افته دستم بازتر می‌شه و ذکر جواد جواد جواد رو زبونم می‌چرخه.
آره اینه همه دارایی من که می‌تونم دودستی بغل بگیرمش و جلوی آسمون آبی بهش بنازم.
و این محبت و آشنایی همون نعمتیه که خدا به من داده همونی که خودتون فرمدید : اِنَّ لِلّهِ عِبادا یَخُصُّهُمْ بِالنِّعَمِ وَ یُقِرُّها فیهِمْ ما بَذَلُوها فَإِذا مَنَعُوها نَزَعَها عَنْهُمْ وَ حَوَّلَها اِلى غَیْرِهِمْ
خداوند بندگانى دارد كه نعمت‌هایش را به آنان اختصاص داده است و مقرر كرده است از آن بذل و بخشش كنند و اگر خوددارى كنند، از آنان می‌گیرد و به دیگران منتقل می‌كند.
شما نعمت خدای منید. محبت به شما رزقی است که از دست خود خدا تو سلول سلولم جاری شده. نعمتی که می‌خوام بذل و بخشش کنم. جاری‌اش کنم.
می‌خوام از زیبایی و وسعتتون برای هر کی دور و برمه بگم.
می‌خوام از لطافت و بخششتون با هر کسی که میشناسم حرف بزنم.
می خوام از عظمت و قدرتون برای هر کسی که دنبال قدر واقعیه تعریف کنم.
و با هر که قلبش به نعمت شما مزین شده مهر بورزم.
یا ابن الرضا! هر چی می‌گم جواد جواد دلم که سیر نمی‌شه...

این قلب ثروتمند به نعمت شما رو به خودتون می‌سپارم که همیشه همیشه همیشه به مهر شما بتپه ...و روزهای با شما بودن نه یک ماه که همیشه عمرم باشه.
ای دنیا و آخرتم
دوست می‌دارمت به بانگ بلند
چند آهسته و نهان گفتن

شبهای یلدا

وَمِنَ اللَّيْلِ فَاسْجُدْ لَهُ وَسَبِّحْهُ لَيْلًا طَوِيلًا (انسان،26)
و بخشى از شب (را بپا خیز) و براى او سجده کن، و او را شب طولانى تسبیح گوى.
من که از کسالت و بی‌حوصلگی، جز خواب و خیال چیزی در شب‌های بلند عمرم ذخیره نکرده‌ام به زودی که از دنیا کوچ می‌کنم به نگاه‌های حسرت‌آلودی خواهم پیوست که در شب‌های یلدای زمین، به سوی عبادت‌کنندگان خیره شده است. ای کاش تو که مشغول نماز شبی، یادم کنی که از لابه‌لای ترک‌های سنگ فرسوده قبرم به سوی جهانی می‌نگرم که از آن با دست تهی بیرون شده‌ام. حسرت نگاهم را ببین و اوج التماسم را درک کن و امشب، لحظه‌ای؛ تنها لحظه‌ای چشم‌هایت را بگشا، خدا را صدا بزن و بگو: «خدایا! بارالها! ببخش او را که نمی‌دانم کیست! تنها دیده‌ام سنگ مزاری کهنه، زیر یک بوته خار گوشه قبرستان.»
ای که پنهان در تاریکی شب دست به دعا برداشته‌ای! یاد کن از من که دست‌هایم از خاک گور انباشته است و برای دعا برنمی‌خیزند. آن هنگام که چشم‌هایت اشک می‌ریزد یاد کن چشم‌های مرا که پلک‌هایم به آن چسبیده و غبار لحد به آن سرمه کشیده است. چشم‌های من لیاقت اشک ریختن برای خدا نداشت. تو به جای من اشک بریز و هدیه‌ای برای من بفرست.

ای مجاهد شب‌های بلند زمستانی! می‌دانی وقتی در قنوت وتر نمازت جمله «اللهم اغفر لفلانی ...» را به زبان می‌آوری چه قدر با حسرت به دهان تو می‌نگرم، بلکه امشب نام مرا بگویی. هر چند اثری از نامم باقی نمانده است. امشب من به تو دو روایت از روایات سرور دو عالم حضرت محمد مصطفی(ص) درباره شب‌زنده‌داری هدیه می‌کنم تو هم اگر عمل کردی دعایت را به من هدیه فرما.
روایت شده است: «هنگامى که فصل زمستان مى‌‏آید منادى ندا مى‌دهد: اى اهل قرآن! شب طولانى شد برای نماز خواندن شما، و روز کوتاه شد براى روزه گرفتن شما...»
«همانا خانه‌‏هایى که در آنها نماز شب و قرآن‏ خوانده مى‌‏شود آسمان را روشن می‌کنند همان‌طورى که ستارگان‏ درّى زمین را روشن می‌نمایند.»

السلام علی الحسین

حسین دیگر هیچ نداشت كه فدا كند، جز جان كه میان او و ادای امانت ازلی فاصله بود... و اینجا سدره المنتهی است. نه... كه او سدره المنتهی را آنگاه پشت سرنهاده بود كه از مكه پای در طریق كربلا نهاد... و جبرائیل تنها تا سدره المنتهی همسفر معراج انسان است . او آنگاه كه اراده كرد تا از مكه خارج شود گفته بود: من كان فینا باذلاً مهجته و موطناً علی لقاءالله نفسه فلیرحل معنا، فاننی راحل مصبحا ان شاءالله تعالی. سدره المنتهی مرزدار قلمرو فرشتگان عقل است.
عقل بی اختیار. اما قلمرو آل كسا، ساحت امانتداری و اختیار است و جبرائیل را آنجا بار نمی‌دهند كه هیچ، بال می‌سوزانند. آنجا ساحت انی اعلم ما لاتعلمون است، آنجا ساحت علم لدنی است، رازداری خزاین غیب آسمان‌ها و زمین؛ آنجا سبحات فنای فی الله است و بقای بالله، و مرد این میدان كسی است كه با اختیار، از اختیار خویش درگذرد و طفل اراده‌اش را در آستان ارادت قربان كند... و چون اینچنین كرد، در می‌یابد كه غیر او را در عالم اختیار و اراده‌ای نیست و هر چه هست اوست.
اما چه دشوار می‌نماید طی این عرصات! آنان كه به مقصد رسیده‌اند می‌گویند میان ما و شما تنها همین «خون» فاصله است؛ تا سدره المنتهی را با پای عقل آمده‌ای، اما از این پس جاذبه جنون، تو را خواهد برد... طیّّّّّّ این مرحله دیگر با پای اراده میسور نیست؛ بال می‌خواهد و بال را به عباس می‌دهند كه دستانش را در راه خدا قربان كرد. این حسین است كه عرصات غایی خلافت تكوینی انسان را تا آنجا پیموده است كه دیگر جز جان میان او و مقصود فاصله نیست.
آنان كه با چشم ظاهر می‌نگرند او را دیده‌اند كه بر بالین علی اكبر علی الدنیا بعدك العفا گفته است و بر بالین قاسم عزَّ والله علی عمك ان تدعوه فلا یجیبك او یجیبك ثم لا ینفعك و اكنون بر بالین اباالفضل عباس می‌گوید: الان انكسر ظهری و قلت حیلتی، اما حجاب‌های نور را نمی‌بینند كه چه سان از هم دریده و رشته‌های پیوند روح را به ماسوی الله چه سان ازهم گسسته! نه ماسوی الله، كه اینجا كلام نیز فرشته‌سان فرو می‌ماند.
مردانگی و وفای انسان نیز به تمامی ظهور یافت و آن قامت مردانه عباس بن علی با دستان... آیتی است كه روح از این منزلگاه نیز گذشته است و عجیب آن است كه آن باطن چگونه در این ظاهر جلوه می‌كند. بعدها امّ البنین دررثای عباس سرود:
یامن رای العباس كر علی جماهیر النقد
و وراه من ابناء حیدر كل لیث ذی لبد
انبئت ان ابنی اصیب برأسه مقطوع ید
و یلی علی شبلی امال برأسه ضرب العمد
لوكان سیفك فی یدیك لما دنی منك احد
دستان عباس بن علی قطع شده بود كه آن ملعون توانست... اما تا دستان ظاهر بریده نشود، بال های بهشتی نخواهد رست. اگر آسمان دنیا بهشت است، آسمان بهشت كجاست كه عباس بن علی پرنده آن آسمان باشد؟ فرشتگان عقل به تماشاگه راز آمده‌اند و مبهوت از تجلیات علم لدنّی انسان، به سجده در افتاده‌اند تا آسمان‌ها و زمین، كران تا كران، به تسخیر انسان كامل درآید و رشته اختیار دهر به او سپرده شود؛ اما انسان تا كامل نشود، در نخواهد یافت كه دهر، بر همین شیوه كه می‌چرخد، احسن است.
چشم عقل خطابین است كه می‌پرسد: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفك الدماء... اما چشم دل خطاپوش است. نه آنكه خطایی باشد و او نبیند... نه! می بیند كه خطایی نیست و هرچه هست وجهی است كه بی حجاب، حق را می‌نماید. هیچ پرسیده‌ای كه عالم شهادت بر چه شهادت می‌دهد كه نامی اینچنین بر او نهاده‌اند؟

شهید آوینی

من و تو .....

مهدی ِ مـــــــــــــــــــــن...
آره آره بـِکِش... بـِکِش... این «من» رو بکش... بذار اسمش رو قلبت بماسه ... آه...
آره... آره...
و چه ترکیبی‌ست این خدایا؟ چه مضاف و مضاف الیهی؟
به کدامین خواب در آرزوهایم می‌دیدم که روزی.. روزی..

آه.. روزی این دو کلمه کنار هم آیند ؟؟؟؟؟
آه ه ه ه ه...
من..... تو.....
تو..... من....
تو و من محو در توووووووو، فنا در تووووووو، غرق شده در نگاه توووووو، جادو شده‌ی چشمان توووووو، دربند شده‌ی آهنگ صدای تووووووو...
آری اینک این قلب من است که می‌تپد برای تووووو..
قلمم که می‌نویسد در هوای تووووو.. نگاهم که پر می‌کشد به سوی توووووو..
و من، بودنم، زندگیم فقط و فقط برای توووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو..
تو.. رضوان مـــــــــــــــــــــــــــــن
تو.. ستاره‌ی بخت مـــــــــــــــــــــــــــــن
تو.. نور اهورایی مـــــــــــــــــــــــــــــن
تو ابدیت و من در آرزوی توووووو...
من و تو ..
زیباترین جمله‌ی هستی..
همین.. فقططططططططط همین..
من و تو..

آه.....

آنچه از محرم آموختم- سال 90

با تشکر از نازنین عزیز

*****

با تشکر از سارا رهنمای عزیز

*****



با تشکر از م.ف عزیز

*****




با تشکر از سمانه عزیز


*****

دهه محرم ۹۰ هم گذشت..

زیارت عاشوراهای صبح‌های محرم هم تموم شد.. امسال هم گذشت ولی قراره ما ازش نگذریم. قراره از هر محرم یه چیزایی برامون بمونه که  بتونیم راست حسینی بگیم یا حسین بواسطه تو: انی اتقرب الی الله…

از این دهه چیا گرفتیم؟

از سلم لمن سالمکم و اخلاق امام حسینی اش؟

از اینکه چطور میشه اسم و رسم حسینی رو تو عالم با شکوه معرفی کرد؟

از خدای عظیم و اعظمش؟

از لا حول و لا قوه الا بالله اش؟

از رذایل و منیت هایی که شدن شمشیر مقابل امام؟

و از انصاری که اونهاهم امام داشتن ما هم امام داریم؟

   مثل پارسال که با حرفای شما پست *آنچه از محرم اموختم* یکی از بهترین پست هامون شد امسال هم منتظر نظرات و اسلایدهاتون هستیم. می دونی آدم بعد این ایام خیلی پر می شه همین جا حرفات رو بزن و ترجمان تپش های قلبت رو بنویس. بذار همدیگرو گرم کنیم و با این گرمی اسم حسین مون رو تو لحظه های هم پر رنگ کنیم. بسم الله…

   راستی بچه ها فردای عاشورا که صبحش زیارت عاشورای جمعی نیس چه حسی پیدا می کنی؟ نمیدونم چرا ولی انگار آدم یاد اون اولین محرمی می افته که حسین هست، محرم هست، پرچم ها و طبل و علم ها هستن، دسته ها و تکیه ها هستن ولی… ولی تو  دیگه نمیتونی تمام قد جلو حضرت وایسی و بگی: السلام علیک یا ابا عبدالله...

هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت..

طبل و شیپورای پیروزی ظاهری‌شون عصر عاشورا نواخته شد
فرداش هلهل و طبل‌هاشون نواخته شد
طبل های زمان بنی الامیه و بنی العباس هم زده شد

و فرداهاش..
اما بعد هزار و اندی سال چی موند؟
                            فقط و فقط حسین
و یه روز

بعد سالها و سالها
بشنوید صدای این طبل و شیپورها رو
چه صلابتی داره، چه باشکوهه

 قلب‌ها داره از جا کنده میشه
 ارواح به اهتزاز دراومدن
ببینید این پرچم‌ها رو
چه رقصان در هوا "حسین و خدای حسین" رو فریاد می‌زنن
ببینید مردم رو

          چه مشتاق و شتابان به دنبال این سپاه حرکت می‌کنن
بشنوید.. این طبل پیروزی است..
این ندای" انا امان اهل الارض" اماممان است
این شیپور شاد باش برای همه اهل زمین است
این آوای خوش فرشته هاست:
                          اذا جاء نصرالله و الفتح
و اونوقت اگه اشکت میذاره چشمت رو باز کن..
ببین این لحظه رو که آرزوی تمام شب و روزهای زندگی‌ات بوده
اینکه نه فقط یه گروه اندک بلکه ببینی همه و همه:
                      و رأیت الناس یدخلون فی دین‌الله افواجا
زبانت دیگه از هر چیزی الکنه، چشمت امانت نمیده، فقط به خاک می‌افتی و:
                      فسبح بحمد ربک انه کان توابا...


بچه ها اونروز هر کدوم ما کجاییم؟
                                گلی در خاک
                                    ذره‌ای رقصان در خاک‌پاش
                                                                                    و یا....
بچه ها!

   هرکی اونروز  بود

                  قول می‌ده

                      سلام بقیه رو هم برسونه؟                                      

یا زینب کبری

 

جام عشق

برادران یوسف بار بستند به سمت کنعان.. قافله می‌خواست حرکت کند که کسی فریاد زد جام مخصوص شاه گم شده است. باید بارها را بگردیم.. و این «متاع گرانقدر» در بار هرکسی پیدا شد نزد یوسف خواهد ماند..
شب عاشورا کسانی نزد امام ماندند که این متاع گرانقدر در بارشان بود.. جام عشق حسین..
و اینک:
یوسف دلم! ...بشتاب! کاروان عمر در راه رفتن است و من بر سر دروازه‌ی حسرت انتظار تو را می کشم. بیا یوسف من! بیا مرا دریاب. بیا نگذار مرا ببرند... بیا نگذار از تو دورم کنند. انتهای راه‌هایی که مرا می‌خواهند ببرند هیچ یعقوب پیری نیست که منتظرم باشد... می‌برند که زندانی‌ام کنند... می‌برند که دفنم کنند... که تمام شوم
قال معاذ الله أن نأخذَ إلّا من وجدنا متاعنا عندَهُ...
بیا یوسفم! این همه بهانه برای چه؟ ...بیا بار دلم را بگرد شاید ردی از جام در کوله‌بارش پیدا کنی... بیا... روی از من برنتاب... بیا یک بار دیگر بارِ دلم را بگرد شاید ردّی از جام عشق حسین در کوله‌بار غمناک دلم پیدا کنی...

بگرد! شاید ردی از یک غم سرخ ببینی... بگرد! ببین! ردّ چه داغ عمیقی بر دلم نقش بسته... ببین که رد اشک هنوز بر دلم تازه است. بگرد مطمئنم که هست ... و تو خوب می‌دانی که هست! خوب می‌دانی... و اگر هم که نیست، مگر نه این که بهانه ماندن را خودت می‌بافی و در کوله‌بار دل می‌گذاری؟
فلمّا جَهَّزَهم بِجَهازِهم جَعَلَ السّقایۀ فی رحل اخیه...
جام در بار بنیامین دلم بگذار... بیا یوسفم... نگذار مرا ببرند... بیا جام غم حسین را در بار دلم بگذار... بیا دم دروازه‌ی حسرت مرا پیدا کن و کوله‌بار دلم را بگرد و نگذار مرا ببرند... بیا دلم را نزد خودت نگهدار... بیا نگذار مرا ببرند...

آرام جانم..

حسین حسین حسین... برو آرام جان من...

 هنوز کاروان آرام است. هنوز تنها سکوت را صدای زنگوله شتران و آهسته تنیدن نعلین اسبها در این خاکهای خنک شبهای این بیابانها میشکند.
این سکوت و این صداها شبیه تمام زمانهاییست که پیامبری، موسایی، بنده عاشقی با شتران و اسبها و عیال از صحراها میگذشتند. به دنبال ماموریتی، امریهای از جانب او...
تا اینجا قصه ما هم شبیه آنهاست و همین دلم را آرام میکند.
اما... آیا نمیدانم آخر قصه ما با تمامی این داستانهای رفته در زمانهای دور شبیه نیست؟
آیا نمیدانم حکایت عشقبازی  ما با آنها تفاوت بسیار دارد؟
آیا نمیدانم تو با همه فرق داری؟
چرا می دانم. اما بماند.. همه آنها بماند تا زمانی دیگر، تا روز موعود..
و تو عشق بازی مرا هم خواهی دید..
هاجر تنها اثر رد چاقو را بر گردن اسماعیل دید و دانستن اینکه چه رفته است بر اسماعیل همان و و دق کردن هاجر همان.
اما تو عشق بازی مرا خواهی دید. بگذار روز موعود برسد.
من اکنون تنها میخواهم دل سیر تو را نگاه کنم و همه عشقم را نثارت کنم و تمام ستارههای آرزوهایم را در پیش قدمت خاک کنم و تو را ناز کنم..
خواهرانه خواهرانه خواهرانه.. خواهر تو.. ماموم تو.. شیعه تو..

قصههای نیامده را بگذاریم برای بعد. حالا فقط بگذار تو را نگاه کنم و صدای تو در تمام فضای خیمهام ببیچد
باقی را بگذاریم برای بعد که چه خواهد شد.. بماند برای بعد.. برای عاشورا..

حسین جان... خواهرت زینب..

با کاروان

این روزها اصحاب هر کدوم دنبال پیدا کردن یه رجز مناسب برای میدان نبردن... اما چی می‌شه که عده‌ای چنان در وجود ولی خدا محو میشن که خود اون میشن تا جائیکه ولی خدا در زیارتنامه‌ای پدر ومادرشون رو فدای اونها می‌کنن؟
شاید علت رو بشه در داستانی از مولانا یافت که در اون مردی که عادت به خوردن گِل داره به عطاری می‌ره تا شکر بخره. عطار به جای سنگ ترازو مقداری گل گذاشته بود. زمانیکه عطار به آوردن شکر مشغول بود، مرد گل‌خوار پنهانی از گل روی ترازو برمی‌داشت.
حکایت مرد، حکایت آدم‌هایی که به دنبال شکر به عطاری می‌رن ولی موقع انتخاب چون طبع خودشون رو به گل عادت دادن، سود و زیان واقعی خودشون رو فراموش می‌کنن و به حساب خودشون با زرنگی دنبال گل می‌رن.

تو قضیه محرم پیروی از امام، شکر بود و گل همان منفعت‌های زودگذر مادی اعم از آبرو، مال، زندگی و راحتی و... هر آدمی بسته به اینکه میل و طبعش رو به چی عادت داده باشه، موقع انتخاب به اون سمت کشیده می‌شه. پس انتخاب‌های کوچیک، انتخاب‌های بزرگ رو می سازه.
اصحاب از یه جایی تو زندگیشون تلاش کرده بودن تو کارهای بزرگ و کوچک زندگیشون به همه چیز رنگ خدایی بزنن و خدای احد را اصل قرار بدن و چیزهای دیگه رو نبینن. برای همین موقع انتخاب مهم عالم، آبروی بشریت رو خریدن. وقتی همه فعالیت‌های آدم یکی یکی به سمت خدا فلش بشه، وجود اون آدم هم یه فلش بزرگ به سمت خدا میشه.

اگر دیده ز اغیار نشد پاک    از خلوت خود جانب صحرا نتوان شد

پس باید خلق و خو و عاداتمون رو خوب کنیم. باید آب شد تا به سمت بحرعشق جاری شد. فکر دریا اصلا به ذهن سنگ خطور نمی‌کنه. باید خلق و خوی آب رو گرفت تا بی‌محابا از میان صخره‌ها به سوی دریا شتافت.
برای همین دیگه عجیب نیست، کسی که سرش از باده حسین گرمه، درد رو حس نکنه، تیر رو نبینه و معنی ترس رو نفهمه و بین مرگ و زندگی فرقی نگذاره. آخه اون قراره با دریا یکی بشه...

گزیده ای از بیانات آیه الله وحید

 الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین سیما بقیة الله فی الارضین و اللعن علی اعدائهم الی یوم الدین

قال الله سبحانه و تعالی: "وَمَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ"
پیشآمد عاشوراست. عاشورا را نه کسی شناخته و نه هم خواهد شناخت.
مرحوم آخوند وقتی از دنیا رفت، آن مردی که در دقت نظر، حاشیه رسایلش آیتی است و در حاشیه مکاسبش در هر سطری اهل فقه می‌دانند چقدر هنر کرده، با این قدرت فکری وقتی او را مشاهده کردند اهلش، گفت: ما تا در دنیا بودیم نفهمیدیم سید الشهدا کیست، وقتی آمدیم به اینجا فهمیدیم او کیست. هنوز باز زود است. آخوند در حیات برزخی دیده او را.
آن وقتی شناخته می‌شود که در حیات اخروی بشر قدم بگذارد، بعد بفهمد او کیست و او چه کرد. کاری که او کرد کاری است که امام حسن بن علی متن کلامش این است: لا یوم کیومک، روزی مثل روز تو نیست. روز جمیع انبیا، روز جمیع اوصیا، روز جمیع اولیا، همه را دید، بعد فرمود: لا یوم کیومک. او چه کرد؟
بعد رسید به کجا؟ به جایی که حجت خدا فرمود: مداومت کنید بر سوره‌ی فجر؛ «وَالْفَجْرِ ، وَلَیَالٍ عَشْرٍ» آن شبهای دهگانه چیست، آن شفع چیست، آن وتر چیست، آن فجر کدامست، آن کسی که فرمود: مداومت کنید بر سوره فجر، او دانست که این سوره از کجا شروع می‌شود، به کجا ختم می‌شود. شروع از فجر است: وَالْفَجْرِ ، ختام: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ، ارْجِعِی... ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً». دیگر کلّ البیان، هر بیانی گنگ است، هر قلمی می‌شکند. ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً. فروخت خودش را به خدا.
ماه ماه خداست. ایام ایام خداست.
ایام عاشورا بهاری است که دل‌ها زنده می‌شود. بالاترین بهره از فقاهت این است. کسانی که فهمیده‌اند، به فقه دین رسیده‌اند، از این ایام حداکثر استفاده را بکنند. این عمر را صرف خدا کنند.
شروع کنید از اول قرآن، حداقل هر روز یک جزء قرآن بخوانید. با کلام الله روح را منور کنید: نوروا بیوتکم بتلاوة القرآن. «قَدْ جَاءَکُمْ مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ».این خانه‌ی دل تاریک را به این چراغ روشن کنید، ولی از آن حدیث صحیح غفلت نکنید: آن قرآن را به امام زمان هدیه کنید تا این هدیه موجب لطف او بشود و عنایت او. مگر به کیمیای نظر او مس وجود من و تو منقلب بشود و الا اگر آن اکسیر به این آهن نخورد قلوبهم کالحجارة بل هی اشد قسوة. این راه اول است.
در مجالس، در محافل احیاء کنید امر آل محمد را. زنده کننده‌ی امر ما باشید، حمال زید و عمرو نشوید. بدبختی ما این است: زندگی را به کسی که باید سودا کنیم، گم کردیم او را. سزای ما هم این است «وَیُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَیَفْعَلُ اللَّهُ مَا یَشَاءُ». مجالس باید مشحون باشد به احیاء امر اهل بیت.
فرمود: رحم الله من أحیى أمرنا. چه گفت؟ رحمتی که او خواست چه رحمتی است؟ قرآن بخوان تا بفهمی گفته‌ی او چه بود: «وَرَحْمَتُ رَبِّکَ خَیْرٌ مِمَّا یَجْمَعُونَ». حدیث کنید، امر ما را احیاء کنید، به اندازه‌ی بال مگسی، همین اندازه اگر چشمش بر مصائب ما تر بشود، غفر الله ذنوبه ولو کانت أکثر من زبد البحر. آیا چه شده که این کلمه را فرموده؟ آیا چه اتفاق افتاده؟
بشناسید صاحب این ایام را و به مردم بشناسانید. چه کسی است که تأثر برای او به قدر بال مگسی اگر چشم تر بشود، تمام گناهان همه آمرزیده می‌شود؟ کشف انّی می‌کند که کار چه کاری بوده.
کلام امام ششم برهانش این است. قال: سمعت ابا الحسن الرضا یقول لأبی: من زار الحسین بن علی عارفا بحقه کان من محدثی الله فوق عرشه. که بود، چه کرد که زائر قبر او می‌شود طرف سخن با خدا فوق عرش خدا؟ قال: قلت لأبی عبد الله: ما لمن زار الحسین؟ قال: کان کمن زار الله فی عرشه. قال: قلت: ما لمن زار احدا منکم؟ قال کمن زار رسول الله. دیگر کمیت بیان لنگ است. کسی که یکی از شما را زیارت کند، مقام او چیست؟ فرمود: کمن زار رسول الله، اما کسی که حسین را زیارت کند کمن زار الله فی عرشه.
کربلای او شد عرش خدا، زیارت او شد زیارت خدا. افسوس که ما نفهمیدیم که بود و چه کرد و آن روز چه شد. این چند کلمه کافی است، همه اهل فضل‌اید شرح نمی‌خوا‌هد:
یا صاحب الزمان! یا صاحب الزمان! تویی صاحب عزا. «وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا». ای ولی آن خون که گرفت روی دست گفت: بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی ملة رسول الله، بیا! بیا! بفهمان که بود، بگو چه شد، آن پیراهن غرقه به خون را بر سر دست بلند کن.
امسال از عاشورا تا اربعین دعای فرج را بخوانید، مردم در مجالس بخوانند. صاحب عزا اوست، او باید بیاید امر او را احیا کند.

متن کامل سخنرانی:

www.vahid-khorasani.ir/web/index.php?lang=fa

كار جهان و خلق جهان جمله در هم است



باز اين چو شورش است كه در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است‏
باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين
بى نفح صور خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از كجا كزو
كار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گويا طلوع می‌‏كند از مغرب آفتاب
كاشوب در تمامى ذرات عالم است
گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست‏
اين رستخيز عام كه نامش محرم است
 

سلام بر حسین زمان



***

بزرگی را پرسیدند زندگی چند بخش است؟
گفت: دو بخش، کودکی و پیری... گفتند پس جوانی چه؟
گفت: فدای حسین

 

اختتامیه مسابقه

سلام دوستای خوب و گلمون

امیدواریم که کادوی همه شرکت کننده ها توی مسابقه افلاکیان، به دستشون رسیده باشه.

خواهش میکنیم اگر کسی هست که هنوز کادوش به دستش نرسیده و یا احیانا شرکت کرده ولی اسمش توی لیست شرکت کننده ها جا افتاده، توی نظرات اسمش رو به ما بگه.

همتون رو خیلی دوست داریم